اين خرقه که من دارم در رهن شراب اولی ، وين دفتر بيمعني غرق مي ناب اولی
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم ، در کنج خراباتي افتاده خراب اولی
چون مصلحت انديشي دور است ز درويشي ، هم سينه پر از آتش هم ديده پرآب اولي
من حالت زاهد را با خلق نخواهم گفت ، اين قصه اگر گويم با چنگ و رباب اولي
تا بي سر و پا باشد اوضاع فلک زين دست ، در سر هوس ساقي در دست شراب اولی
از همچو تو دلداري دل برنکنم آري ، چون تاب کشم باري زان زلف به تاب اولي
چون پير شدي حافظ از ميکده بيرون آي ، رندي و هوسناکي در عهد شباب اولي
دامن کشان ساقی مِی خواران، از کنار یاران، مست و گیسو افشان می گریزد
در جام می، از شرنگ دوری، از غم مهجوری، چون شرابی جوشان، مِی بریزد
دارم قلبی لرزان به رهش، دیده شد نگران
ساقی مِی خواران، از کنار یاران، مست و گیسو افشان می گریزد
دارم چشمی گریان به رهش، روز و شب بشمارم تا بیاید
دارم چشمی گریان به رهش، روز و شب بشمارم تا بیاید
آزرده دل از جفای یاری، بی وفا دلداری، ماه افسونکاری، شب نخفتم
با یادش تا دامن از کف دادم، شد جهان از یادم، راز عشقش را در دل نهفتم
از چشمانش ریزد به دلم، شور عشق و امید
دامن از کف دادم، شد جهان از یادم، راز عشقش در دل تا نهفتم
دارم چشمی گریان به رهش، روز و شب بشمارم تا بیاید
دارم چشمی گریان به رهش، روز و شب بشمارم تا بیاید
بارون بارونه زمینا تر میشه
گلنسا جونم کارا بهتر میشه
دونه های بارون ببارین آروم تر
بهاره های نارنج داره میشه پرپر
گلنسای منو میدن به شوهر
خدای مهربون تو این زمستون
یا منو بکش یا اونو نستون
گمانم این چیزی که دارم تجربه می کنم با تو ، خودم را وادار می کنم بهش ، و این وادار کردن به طرز عجیبی آسان است برایم ، منی باشد بی دریغ
وَو ، وَو ، وَو
هرکسی چند تا تصویر زندگی-دار داره برای خودش ، توی گوشه کنارای ذهنش ، که اصلن تعریفشن از زندگی ، از اکسیژن ، دقیفن از اکسیژن ، تصویرای نفس-دار که همه فضای شش های آدمو اشغال می کنن ، تصویرای سبک ، ، مثل خونه ی شمعدونی-دار ، مثل درخت ماگنولیای قدیمیِ بزرگ ،مثل همون درختای کاج زیر آفتاب ملوی یه صبح زمستونی ، مثل این امتدادِ بلندِ درختای دو طرف یه جاده ، مخصوصن که برسن به یه خونه ، مخصوصن که برسن به یه خونه
کیف کردم آقای الدفشن کیف
دیگه مدرسه مچ بند سبزه مو نمی بستم . امروز بستم دوباره . به خیال اینکه لابد توجه جلب می کنه . کلی تعجب کردم . کلی کلی خوشحال شدم . خیلیا مچ بند داشتن . خیلیا . خیلی از کوچیکترا . مدرسه قبول نکرد ببردشون راهپیمایی . اما می دونم مدیر و معاونامونم سبزن . توی شهر ما که هیچ کس جرئت نداره کاری بکنه این همه دختر سبز خیلیه . خیلی شجاعته . خیلی پیشرفته . خیلی خوشحال شدم که منم سبز بودم . منم باهاشون بودم
leave a comment